آیا خشونت همیشه بد است؟ آیا وحشی گری از آنجا آغاز می شود که دانایی به انتها می رسد؟ آیا انسان، بالفطره فاعل یا مفعول خشونت است؟ آیا خشونت اختصاص به زمانی خاص یا مکانی خاص دارد؟ اینها سوالاتی است که آخرین فیلم مل گیبسون، آپوکالیپتو (Apocalypto) در ذهن بیننده ای چون من به وجود می آورد و خود نیز می کوشد به آنها پاسخ دهد. با هم در ادامه مطلب نگاهی می اندازیم به این فیلم استثنایی.
مدتهاست که فیلم را تهیه کرده ام اما نمی دانم چرا دلم نمی خواهد آنرا ببینم. سرم را به دیدن فیلمهای مزخرف گرم می کنم تا فرصتی برای دیدن آن نیابم! اما دیگر نمی توانم بیخیال دیدنش شوم مخصوصا که یک دوست بعد از دیدن آن گفته است فیلم مزخرفی است! گیبسون و مزخرف سازی؟ هرگز!
همیشه احساس خاصی نسبت به دو سه فیلمی که این آدم ساخته است داشته ام. احساسی ترکیب شده از عشق و… نفرت! شجاع قلب (Brave Heart) را سه بار دیدم منتها دوبار آن باحذف صحنه های فجیع کشته شدن ویلیام والاس! بعد رفتم و DVD فیلم را به آرشیو فیلمهای جاودانه ام اضافه کردم تا بارها و بارها ببینمش ولی دیگر ندیدمش. حسش را نداشته ام… یا جراتش را !
مصائب مسیح (The Passion of the Christ) را هم به همین سرنوشت دچار کردم که اولین بار در سانس شبانه سینما فرهنگ دیدمش و تا چند روز تمام بدنم درد می کرد، از بس به خودم پیچیده بودم!
اما آپو کالیپتو چیز دیگری است! این را حالا که بر وسوسه ندیدن فیلم غلبه کرده ام و پای فیلم میخکوب شده ام می گویم! جمله جاودانه ویل دورانت در افتتاحیه فیلم، تو را به فکر فرو می برد: (یک تمدن بزرگ ، مغلوب نخواهد شد مگر این که خود از درون، خود را نابود کند). اما این تفکر لحظه ای بیش به طول نمی انجامد… افتتاحیه فیلم مانند سیلی محکمی تو را بیدار می کند و هوشیار: این فیلمی از مل گیبسون است… شاید بهترین فیلمش.
داستان فیلم در روزهای پایانی تمدن بزرگ و از دید تاریخدانان، پر عظمت (مایا) ها می گذرد. تمدنی که هنوز در باره علل محو شدن آن از روی زمین حرف و حدیث های زیادی هست. اما داستان به زندگی قبیله ای کوچک در جنگلهای گواتمالا می پردازد که از راه شکار(به خشن ترین راه قابل تصور) امرار معاش می کنند. این قبیله کوچک، مورد هجوم شکارچی های انسان که از مرکز تمدن مایا ها اعزام شده اند قرار می گیرند. تعدادی کشته می شوند و باقی اسیر… تا به سمت سرنوشت وحشتناک خویش که قربانی شدن به فجیع ترین شکل ممکن در محراب خدایان است روانه شوند.
یکی از نفس گیر ترین سکانس ها در فیلم (که تعداد آنها هم کم نیست) به نمایش پایتخت مایا ها می پردازد. جاییکه بارها خدا را شکر می کنید که در آن دوران و مکان به دنیا نیامده اید(البته ظرافت نهفته در بطن فیلم برای تماشاگر متفکر، این مفهوم نهفته را رو می کند که هرچند شکل خشونت، در روزگار ما عوض شده ولی علل و روش های برقراری آن همچنان پابرجاست). پادشاه مایا از جهل مردم نهایت استفاده را می کند و در این راه عالمان قوم، با زبان و عوام فریبی شان، ابزار قدرت اویند. اینها هستند که خدای آفتاب را تشنه به خون قربانیان اعلام می کنند و به مردم می فهمانند که اگر قدمی در نافرمانی بردارند بین آنها و قربانیان، تنها تار مویی فاصله هست.
و همینها هستند که بارها به مردم یادآوری می کنند : ما برگزیده خدایان هستیم… بزرگترین تمدنی که روی زمین به وجود آمده… ماییم که می میرانیم هر که را که بخواهیم… ماییم که خشم خدایان را اجرا می کنیم… و مردم بدبخت هم، غوطه ور در جهل و بدبختی برایشان هورا می کشند.
اینجاست که وحشیگری، در واقع تبدیل می شود به چیزی مقدس… چیزی که در زندگی مردم، در پوست و خون و خانواده و همه چیز انسان مستولی خواهد بود.
فیلم به طور کامل، به زبان مایایی (که هنوز در گوشه ای از دنیا به آن تکلم می شود) و در جنگلهای با شکوه مکزیک، ساخته شده. همه بازیگران، تازه کارند ولی احساسی که در چهره آنها موج می زند همه احساسات انسانی و غیر انسانی را به تو می باوراند.
فیلمنامه فیلم حاصل همکاری مل گیبسون و همکار جدید ایرانی اش فرهاد صفی نیا ست. فیلمنامه ای که به مدد تدوین خوب، تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما از لحاظ ضرباهنگ سینمایی شده است. به جرات می گویم اگر بتوانید خشونت جاری در متن فیلم را تحمل کنید، لحظه ای از پای فیلم برنخواهید خواست.
در پایان، حیفم می آید از پایان بینظیر فیلم ننویسم جایی که به عقیده مل گیبسون، مبلغان مذهبی جهان جدید هم، چیزی کم از خونخواران تمدن قدیم ندارند. کسانی که حتی به آنها هم نباید اعتماد کرد. گویی انسانیت برای همیشه قربانی شده است.
دیدن این فیلم را به همه کسانی که از دیدن مزخرفات هالیوود خسته شده اند و جویای دیدن فیلمی متفاوتند توصیه می کنم.