وقتی ازش پرسیدم: “چند تا خواهر و برادرید؟” فقط گفت: “یه خواهر و یه برادر” و چیزی بیشتر نگفت. حتی وقتی در هتل محل اقامتمان بهش تذکر دادند که موهایت بیرون است و شلوارت کوتاه و چنین و چنان ، چیزی نگفت. وقتی رفتیم تله کابین لاهیجان و آنجا جلوی چشم همه ما آن خانم چادری بهش با عصبانیت گیر داد که روسری ات را درست کن باز هم چیزی نگفت. وقتی رساندیمش در خانه شان و راه افتادیم برویم خانه خودمان خانمم گفت ” می دانی ، برادر آرزو در جنگ شهید شده است؟” و من نمی دانستم. قربان معرفت آنها که حق به گردن ما دارند اما مثل بعضی ها، هی طلبکارانه حقشان را از ما نمی خواهند.
کاش همه ما می فهمیدیم که در بازی بی نظیر خداوند چگونه باید بازی کنیم ! به بالا که نگاه کنی می بینی که چگونخ حوصله فرشته ها از ناهمگونی ما سر رفته !!!
و كي هست كه جرات كنه از اين ادم هاي طلبكار سوال كنه مگه تو خدايي؟!
البته خورد کردن شخصیت دیگران طلب کردن حق نیست.