قرار بود نوازنده ی معروف اروپای شرقی آن شب در سالن اپرای پاریس برنامه اجرا کند. بلیطهای صندلی های جلو و وسط و بالای اپرا در همان چند روز اول فروخته شده بود. در بازار سیاه ، مردم به دنبال جایی می گشتند تا حتی به قیمت سر پا ایستادن برنامه را تماشا کنند. ساعت 8 شب درهای بزرگ سالن به روی جمعیت منتظر در خیابان گشوده شد و در کمتر از چند دقیقه تمام صندلی های سالن مملو از جمعیت شد.
رفته رفته انتظار مردم طولانی شد و صحبت های درگوشی و نگاه های همراه با بی صبری به ساعت ها نشان دهنده عصبانیت مردم بود. ناگهان پرده کنار رفت و مجری برنامه بعد از گرفتن میکروفن با لهجه اندوهگین گفت:ʺخانم ها و آقایان با کمال تاسف باید اعلام کنم که هنرمند محبوب من و شما دچار یک حمله ی قلبی شده است و همکاران من او را به بیمارستان منتقل نموده اند. من از همه شما عزیزان که روزهاست با بی صبری منتظر این لحظه بودید عذر خواهی می کنم.ʺ صدای همهمه جمعیت چند برابر شد و برخی از مردم از صندلی های خود بلند شدند که مجری بعد از صاف کردن صدای خود ادامه داد:ʺ خانم ها و آقایان ما نمی توانیم در مقابل سرنوشت شکایت و گله گذار باشیم امشب جوان هنرمندی در بین ماست که شنیدن اجرای ویالون او خالی از لطف نیست. خواهش می کنم سرجایتان بنشینید و از شب خود لذت ببرید.ʺ سپس یک نام کاملاً غیر معروف را معرفی کرد و جوانی با ویالون بروی صحنه حاضر شد. بعد از کمی نگاه حیرت انگیز به جمعیت شروع به اجرای ویالون نمود او آنقدر به اجرا ادامه داد تا خسته شد. لذا برنامه خود را به اتمام رساند و برای اینکه جواب تشویق های مردم را بدهد چند باری تا کمر در مقابل حضار خم شد. اما به جای تشویق سکوتی وحشتناک در سالن حکمفرما بود. هنرمند متوجه شد که نتوانسته است مردم را شیفته ی خود کند. آرام روی خود را از مردم پنهان کرد و آهسته به سمت پشت صحنه حرکت کرد که ناگهان پسر بچه ی 9 ساله ای از یکی از صندلی های جلو بلند شد و با تمام توان شروع به تشویق کرد. ” یو آر وندرفول”. ʺمن تابه حال چنین اجرایی ندیده بودمʺ. “آفرین پیتر” “یو آر د بست پیتر”، هنرمند جوان هم انگشتانش را بروی لبانش گذاشت و بوسه هایی هوایی برای پسر بچه فرستاد و دوباره رو به تماشاچیان تعظیم کرد. مردم درون سالن نگاهی به پسر بچه انداختند، وقتی دیدند چگونه این بچه ی 9 ساله پیتر را تشویق می کند، احساس کردند، اجرای پیتر آنقدرها هم بد نبوده و شروع به تشویق “پیتر” نمودند. تشویق آن همه تماشاچی باعث شد تا “پیتر جوان” به یکی از معروفترین ستارگان فرانسه تبدیل شود و زندگی متفاوتی داشته باشد. شاید اگر بگویم تمام موفقیت و محبوبیت این هنرمند “مرهون” تشویق آن پسر بچه است، اشتباه نباشد.
همه ما انسان هستیم، تشویق، تحسین و شنیدن جمله هایی همانند آفرین، کارت عالی بود، تو حرف نداشتی و … مانند اکسیژن می مانند و ما هر کاری که می کنیم، هر سختی که تحمل می کنیم، صبح تا شب هرگونه صلیبی از بدبختی را که بر دوش می کشیم تنها 1 هدف داریم، شنیدن همین چند کلمه ی ساده!
فرق انسان با حیوان از یک زاویه ” در قدرت اختراع” انسان است. انسان موجودی است که تمام کمبودها، نقایص و نقاط ضعف خود را با این “قدرت”، به “نقطه قوت” خود تبدیل می کند. خداوند به انسان تاریکی را عنایت کرد، انسان با اختراع شمع و چراغ و نورافکن های بزرگ تاریکی را به روشنایی تبدیل نمود. خداوند انسان را بروی زمین فرستاد در حالیکه نه لباسی به تن داشت، نه خانه ای برای زندگی و نه وسیله ای برای سفر کردن.
اما انسان برای خود لباسهای زیبا و متنوع، خانه های ضد زلزله، ماشین های ضد گلوله و عطرهای خوشبو اختراع نمود.
اما هیچ حیوانی نتوانست شب را به روشنایی تبدیل کند، بعد از این همه سال حیوانات حتی نمی توانند مسواک بزنند. گاوها امروزه در دوران “فست فود و پیتزا” هنوز هم علف می خورند!!! اما سوال اینجاست که چرا انسان تا این حد پیشرفت و تغییر کرده است؟ همه این پیشرفت ها مرهون “ذات تشویق خواهی” انسان است.انسان نیاز مبرم و اشتهای سیری ناپذیری در “متاثر کردن” دیگران دارد و همیشه در هر کاری مشتاق تحسین و تشویق است. او می خواهد “شهرت و نام نیکش” مرزهای زمان را بشکند. می خواهد حتی صد سال پس از مرگش اگر نامش در جایی ذکر شود، مردم نامش را تحسین کنند. وقتی من و شما تشویق های یک نوجوان را می بینیم، پشتکارمان چند برابر می شود، با تحسین و تشویق بیشتر ادیسون درونمان روشن می شود و اگر تشویق ادامه یابد، بیل گیتس وجودمان از خواب برمی خیزد.
در زندگی نامه ی تمام افراد موفق یک پسر بچه ی مشوق نیز یافت می شود که با برخواستن از صندلی “بی توجهی” باعث رشد او گردیده است.
انسان موجودی است که برای موفق شدن نیازمند کمک و تشویق دیگران است. در جامعه ای که تحسین و تشویق دیگران رایج تر باشد، تعداد افراد موفق تر جامعه به مراتب بیشتر و در نیتجه آن جامعه بسیار پیشرفته تر می گردد. برعکس، در جامعه ای که تشویق و تحسین دیگران جای خود را به انتقادهای مداوم و بی توجهی داده باشد، تعداد افراد موفق روز به روز و لحظه به لحظه کمتر و حرکت جامعه به سوی غارنشینی سرعت فوق العاده ای می گیرد.
وقتی به این فطرت و نیاز انسان می اندیشم و جامعه ی خود را با آن مقایسه می کنم، دلم می گیرد و می خواهم فریاد بکشم، چونکه ما در مورد تشویق و تحسین دیگران بسیار”بخیل و تنگدستیم”، حاضریم بمیریم اما به کسی نگوییم: عالی بود، ای کاش منم مثل تو بودم و … .
ما به جای تشویق، متخصص شکایت و گلایه شده ایم، از همین لحظه کمی دقت کنید. متوجه می شویم اکثر صحبت های ما با گلایه و شکایت شروع می شود. وقتی بعد از مدتی یکی از دوستان خود را می بینیم و یا با تلفن صحبت می کنیم جملات شروع صحبتهایمان اینگونه است.
چه عجب؟ چطوری بی معرفت، عجب آدم مزخرفی هستی. کجایی نارفیق؟ پارسال دوست، امسال آشنا!
من به همراه دوستانم یک گروه تشویق درست کرده ایم. ما تصمیم گرفته ایم: در زندگی خود کمتر شکایت کنیم. صبحت های خو را با شکایت شروع نکنیم، هر کجا شخصی را دیدیدم که برای اهدافش تلاش می کند به جای دلسرد کردنش، نقش آن پسر بچه را بازی کنیم و او را از ته دل تشویق و ترغیب کنیم. اعضای این گروه روز به روز بیشتر می شود و تغییرات بسیار مثبتی را شاهدیم کمتر گلایه می کنیم و بیشتر می خندیم.
شما هم به گروه تشویق بپیوندید.
(سپاسگزارم از وقتی که برای خواندن این مقاله صرف کردید).
M.H.B
سلام
ميشه منم تشويق كنيد؟
😉
كارتون بسيار عالي بود موفق باشيد .