امروز دوشنبه است و شهر جنب و جوش خودش را پیدا کرده. تعداد زیاد تاکسی ها که در به در دنبال مسافر می گردند جلب توجه می کند. تاکسی ها همه قرمز رنگ هستند و بدون استثناء “تویوتا” البته از مدل قدیمی. دود غلیظی هم از اگزوزشان بیرون می آید که بعدا می فهمم بخاطر دیزل بودنشان است. ماشینهای شخصی بیشتر از مدلهای بالا هستند و معمولا پژو یا دیگر ماشینهای فرانسوی.
تعداد زیادی جوان با اونیفرمهای یکرنگ (آبی یا کِرِم) در شهر حرکت می کنند که با اندکی دقت مشخص می شود نوجوانند و محصٌل (اینجا همه درشت تر از اندازه های معمول دیگر نژادها هستند یعنی نوجوانها به اندازۀ جوانها هستند و بچه ها به اندازۀ نوجوانها!). فکر می کنم همین درشت هیکل بودن آدمها ست که من را محتاط تر می کند. راستش نمی دانم چرا اما از همان لحظات اول ورودم احساس می کنم این مردم در عین آرام بودن آمادۀ انفجار و غیر قابل کنترل شدن هستند و هرلحظه ممکن است عصبانی شوند. این احساس تا روز آخر با من می ماند.
قرار است به نمایشگاه برویم. نمایشگاهی از توانمندیهای پزشکی ایرانیان. هرچند می شود حدس زد که نمایشگاه آماده نیست! وسایل غرفه ها هنوز نرسیده اند پس فقط افتتاحیه٬ با کوهی از سخنرانی های بی مصرف انجام می شود و تمام! تنها نکتۀ جالبش این است که سفیر ساحل عاج در ایران٬ فارسی را مثل بلبل صحبت می کند و بسیار خاکی و دوست داشتنی است.
در راه بازگشت٬ کمی مانده به هتل متوجه یکی از عجیب ترین بازارهایی که تا کنون در دنیا دیده ام می شوم. بازار غذا ! چند لحظه ای همانطور که توصیفم را می خوانید موقعیت را تصور کنید:
تعداد زیادی دکٌۀ فقیرانه و فشردۀ در هم با انبوهی از آدمهای مفلوک که در هم می لولند. در این دکٌه ها غذا می فروشند. قابلمه های بزرگ پر از روغن که معلوم است روزها مانده اند و در آنها تکه های ماهی یا میوه (بله٬ میوه!) در حال سرخ شدنند. بشقاب ها در ازاء چند سکه پر می شوند و ظرف دقایقی دوباره در همان بشقابها٬ نوبت نفر بعدی است. نوعی موز مخصوص غذای غالب در این بازار است. موزی که کباب یا سرخ می شود و اندازه اش دوبرابر یک موز معمولی است. فقر از سر و روی مردم می بارد و بچه های چند ماهه زیر دست و پای بزرگتر ها می لولند. با ترس و لرز یک عکس می گیرم و از زیر نگاه کنجکاو رهگذران از بازار غذا بیرون می آیم.
در حاشیه اما بازار دیگری برپاست که جالبتر است! بازار انواع سی دی و دی وی دی که بیشترشان تصاویر ناجوری دارند و برخی هم جدیدترین فیلمهای روز هالیوود هستند بعلاوۀ انواع قرصهای تقویتی مخصوص! با عکسهایی که از دی وی دی ها هم ناجورتر هستند!
به هتل برمی گردم و عصر از پذیرش هتل سراغ یک فروشگاه بزرگ و خوب را می گیرم. روی تکه کاغذی می نویسد Cap Sud و می دهد دستم. من هم تاکسی می گیرم و با حدود چهار هزار تومان کرایه (که کرایۀ معمول تاکسی ها در این شهر است) به کپ سود می روم. فروشگاهی تقریبا بزرگ و مدرن به سبک Carrefour یا همین شهروند خودمان. در قسمت ارزاق و لوازم فروشگاه تقریبا همه چیز هست. بیشتر کالاها از فرانسه وارد شده اند و قیمت همه چیز بسیار گران است( به عنوان نمونه اینها را داشته باشید: مرغ هر کیلو 6000 تومان٬ گوجه فرنگی هر کیلو 4000 تومان و آب معدنی بزرگ هر عدد هزار تومان). انواع میوه های گرمسیری و غیر گرمسیری هم هست.
در طبقۀ بالای فروشگاه٬ بهشت موعود خودم را می یابم. یک کتابفروشی بزرگ به سبک فروشگاههای Virgin Megastores اما اغلب یه زبان فرانسه. البته دقیقا مانند فروشگاه های ویرجین در آن انواع دی وی دی و سایر محصولات فرهنگی هم موجود است. از آنجا به آن بهشت می گویم که یافتن کتابهای اصلی (اریژینال) فرانسه در ایران بسیار مشکل است. البته محصولات فرهنگی هم به سیاق باقی کالاها بسیار گران هستند. با خرید دوعدد دیکشنری Larousse سر و تهش را هم می آورم و با حسرت بیرون می آیم. ارزش پولمان حتی در این گوشۀ مفلوک دنیا هم بسیار پایین است.
واحد پول ساحل عاج (Franc CFA) که “فرانک سیفا” خوانده می شود واحد پول مشترک 14 کشور غرب آفریقاست که مستعمرۀ فرانسه بوده اند. هر فرانک سیفا 2.2 تومان است یعنی حتی اگر واحد پولمان را تومان (ونه ریال) فرض کنیم باز هم ارزش پول آنها دو برابر پول ماست!
در بازگشت به هتل با ما هماهنگ می کنند راس ساعت هشت شب در لابی هتل منتظر بمانیم تا به دیدار بانوی اول (همسر رییس جمهور) ساحل عاج برویم. ظاهرا امشب شام مهمان رئیس جمهور ساحل عاجیم.
از آنجا که ساحل عاج وضعیت سیاسی شکننده ای دارد و هنوز امنیت چندانی ندارد اتوبوس حامل ما با دو کامیون کوچک ارتشی پر از سربازان مسلح و تعدادی موتور سوار که راه را باز می کنند محافظت می شود. فاصلۀ زیادی را طی می کنیم تا به منطقۀ خوش آب و هوا و بسیار زیبا و اعیان نشین شهر می رسیم. بسیار شبیه شهرکهای ساحلی شمال خودمان است با خانه هایی بزرگ و زیبا. دم درب کاخ ریاست جمهوری (که البته خیلی بزرگ هم نیست) ما را به صف می کنند و بعد از جستجویی مختصر به داخل سالنی هدایت می شویم.
لحظاتی بعد بانوی اول ساحل عاج وارد می شود. باز هم چند سخنرانی از جنس همانهایی که در افتتاحیه ایراد شد و به هیچ دردی هم نمی خورد. بانو هم سخنرانی تقریبا مفصلی می کند به زبان فرانسه البته با لهجۀ بسیار زیاد. تا یادم نرفته بگویم ساحل عاجی ها (و ظاهرا همۀ فرانسه زبانان غیر فرانسوی) لهجۀ بسیار متفاوتی دارند که مثلا آن صدای “خ” معروف را “ر” تلفظ می کنند یا صداها را به هم می چسبانند طوری که نمی توانی حدس بزنی حروف اصلی چه هستند. در کل خیلی دهاتی وار صحبت می کنند.
باری به هر حال سخنرانی تمام می شود و برای پذیرایی کوچکی به حیاط سرسبز کاخ ریاست جمهوری (که بیشتر شبیه یک ویلای بزرگ است) هدایت می شویم. آنجا علاوه بر نوشیدنی٬ اسنک هایی هم شبیه فلافل خودمان گذاشته اند که خیلی از لحاظ مزه تعریفی ندارند. بعد هم دوباره سوار اتوبوسمان می کنند و دوباره اسکورت و یک راه طولانی تا رستورانی در آن سر شهر که آنهم غذای جالبی ندارد. چیزی شبیه به فیلۀ مرغ سرخ کرده که اکثرا نصفش را دست نخورده رها کردند. همانجاست که سفیر ساحل عاج در ایران با شعف زیاد اعلام می کند با تلاشهای بی شائبه اش بالاخره محمولۀ وسایلمان که برای نمایشگاه آورده ایم از گمرک ابیجان ترخیص شده است! خسته و کوفته به هتل بر می گردیم تا برای نمایشگاه فردا آماده شویم.
ادامه دارد…
ساحل عاج: سفر به قارۀ سیاه – قسمت اول
ساحل عاج: سفر به قارۀ سیاه – قسمت سوم
توجه: این مطلب به طور اختصاصی برای writeage.com نوشته شده درج تمام یا قسمتی از این مطلب، تنها با ذکر نام سایت و آدرس دقیق این صفحه مجاز است. کلیه عکسها توسط اینجانب گرفته شده و استفاده از آنها در رسانه ها منوط به اخذ اجازه کتبی می باشد.
با سلام، از سفرنامه شیرینتان تشکر می کنم.
جناب آقای فلاح
خوشحالم که مطلب مورد استفاده تون بوده. این مطلب جایی چاپ نشده و تنها در همین سایت منتشرش کردم.
موفق و پیروز باشید
سلام علیکم
با عرض تبریک سال نو
من چهار سال در کشور ساحل عاج زندگی کردم. مطالب سفرنامه شما را بعد سفرم مطالعه کردم.شاید وقتی که من عازم این کشور برای ماموریت بودم ,مطلب شما آماده نبود.به هر حال ,بعد از پایان سفرم مطالب سفرنامه شما را خواندم.با اینکه چند روز برای نمایشگاه از این کشور دیدن کردید ,ولی خوب این کشور را دیدید و نوشته های شما بیان رسا و جالب از حقایق این کشور می باشد.من در نوشته ای که از ماموریتم در این کشور در حال تهیه هستم ,مواردی چند را با دادن ادرس به سایت شما یا نوشته شما می خواهم بیاورم.لطفا اگر نوشته شما چاپ شده است ,لطفا عنوان کتاب و… را برایم ایمیل کنید تا به همان کتاب یا مجله و… ارجاع بدهم.ممنون
والسلام
جالب بود . ممنون
خیلی جالب و قشنگ بود.
سلام
بعد از تعطیلات عید حتما قسمت سوم را بنویسید ،تا حالا به قاره آفریقا نرفتم و خیلی دلم میخواهد که سفرنامه تان را بخوانم.
با تشکر
با اهداء سلام D:
مطلب جالبیه ، خیلی با این جور سفرنامه ها حال میکنم
به قوله معروف وصف العیش ، نصف العیش !
بازم به یه قوله معروفه دیگه
شنیدن کی بود مانند دیدن 😉
توضیحاتتون و عکس ها خیلی زیبا و جالبه ولی اگر امکانش هست فیلم هم چاشنی کار بکنید (در صورت موجود بودن …)
شادان باشید
خیلی حال کردم .. جالبه
من دلم میخواد از اون میوه های مخصوص این کشور به دل بزنم و ببینم مال ما خوشمزه است یا مال اونا… :دی
خیلی جالب ، از شما به خاطر این سفرنامه نویسی تون تشکر میکنم …
کلا سفرنامه خوانی را دوست دارم …
جسارتا ای کاش ، جزئیات بیشتر بیان میکردید …
موفق پیروز باشید
از لحاظ تعداد صفر اسکناس چه شباهتی با هم داریم !!!
😮