ناگفته پیداست داروی هیچ کدام از دردهای فوق الذکر در ایران تولید نمی شود!
ظهر که می شود در مسیر کوتاه تا هتل، کنار همان بازار فقیرانۀ غذا جمع زیادی تجمع کرده اند و یک سخنران با شور و هیجان زیاد برایشان سخنرانی می کند. فکر می کنم یک تجمع ضد دولتی است چون همه هیجان زده و عصبانی به نظر می رسند اما از مسئول هتل که می پرسم می بینم که اشتباه کرده ام. آنها گروه جوانان حامی رئیس جمهور هستند! به اتاقم در طبقۀ دهم که می رسم عکسی از آنها می گیرم و می گذرم.
اگر به نقشه جنوب غربی آفریقا نگاهی بیندازید می بینید که ساحل عاج در کنار اقیانوس اطلس جنوبی واقع شده. در واقع این کشور از پیشروی خشکی در آب اقیانوس ساخته شده.
جای جای شهر ابیجان می توان کانالهای عظیم طبیعی را دید که با حاشیۀ سبزشان چشم را نوازش می دهند اما خود اقیانوس کجاست؟
به دنبال یافتن پاسخ این سوال بود که توصیه های امنیتی قبلا خوانده شده ام را کنار گذاشتم و دل به دریا زدم تا به اقیانوس برسم!
برای رسیدن به اقیانوس باید از شهر بیرون رفت. منطقه ساحلی (ساحل واقعی) ابیجان، بسّام (Bassam) نام دارد و در حقیقت شهرکی است که زمانی پایتخت استعمار فرانسه بوده. تاکسی می گیریم (کرایه را حدود سی هزار تومان طی می کنیم) و راه می افتیم(چهار نفریم). مسیری 40 یا 50 دقیقه ای در پیش است. کم کم از شهر دور می شویم و انگار به جهان دیگری قدم می گذاریم. زاغه نشین هایی در اطراف جاده با مسجد هایی راه به راه. نمی دانم مسجدها را خودشان ساخته اند (که بعید می دانم) یا ساخت کشور دوست و برادر است. هرچه از شهر دور می شویم انگار از تمدن هم دور می شویم. کلبه هایی روستایی با کپه های آشغال در اطراف. بدون برق و بدون آب. و همۀ اینها تنها چند کیلومتر بیرون ابیجان.
بیست دقیقه ای که از شهر بیرون می رویم به یک ایست بازرسی می رسیم. پلیس نیستند یا هستند و لباس نظامی ها را پوشیده اند. اکثر وسایل نقلیه را نگاه می دارند و بازرسی می کنند هرچند معلوم است بیشتر دنبال رشوه اند تا چیز دیگر. تاکسی ما را هم نگاه می دارند و راننده را پیاده می کنند. چیزی در گوششان می گوید و نمی بینیم چقدر می دهد و دوباره سوار می شود. چندصد متری که می رود ماشین را نگاه می دارد. پیاده می شود و دستمالی روی آرم تاکسی اش می بندد و غر می زند و دوباره راه می افتد. کم کم فضا عوض می شود. طبیعت زیبای مناطق حارٌه. هنوز فقر توی ذوق می زند اما حداقل تمیز تر است. به بسٌام که می رسیم به اتفاق آراء تصمیم میگیریم ریسک نکنیم و راننده را نگاه داریم تا برمان گرداند. هرچند کمی بعدتر می فهمیم تا همینجا هم زیادی ریسک کرده ایم!
تا به کنار اقیانوس برسیم تعداد زیادی بچه، دوره مان می کنند و سعی می کنند متقاعدمان کنند آناناسهایی را که روی سینی های بزرگی روی سرشان گذاشته اند بخریم. تعدادشان لحظه به لحظه زیادتر می شود. دستی به شکمشان می کشند و به دهانشان اشاره می کنند که یعنی گرسنه ایم. دلمان می سوزد. طفلکی ها واقعا گرسنه به نظر می رسند و تنها کاری که می توانیم بکنیم خرید یکی دو تا از همان آناناس هاست. آناناس را با چاقوهای برگ تیزی که دارند پوست می کنند و می دهند دستمان. دانه ای پانصد تومان اما عجب طعمی دارند این آناناس ها. واقعا با این به اصطلاح آناناس هایی که در تهران می فروشند فرق دارند.
و اما ساحل اقیانوس، زیبا و پهناور روبروی ماست. محو تماشای موج های بلند اقیانوس می شویم. عظمت در صدای موجها احساس می شود.
ساحل اما خلوت است. تعداد کمی توریست سفید پوست (احتمالا فرانسوی) که تعدادشان از انگشتان دست بیشتر نیست و تک و توکی توریست سیاه پوست. چند پلاژ هم هست که پرچم برزیل و فرانسه سر درشان خودنمایی می کند. حیف چنین ساحلی که خالی از توریست و بازدید کننده باشد. اینها هم انگار به درد ایرانی ها دچارند.
خورشید که به سمت اقیانوس پایین می آید به سمت تاکسی مان راه می افتیم. در راه بازگشت، تعداد زیادی مغازۀ کوچک کنار هم صنایع دستی می فروشند. در اصل خانه هایشان (یا بهتر بگویم زاغه هایشان) به مغازۀ کوچکی وصل می شود که حاصل کار دست و عرق جبینشان را برای توریستی که گاه هیچوقت نمی آید به فروش گذاشته اند. برق ندارند و هوا کم کمک تاریک می شود اما دل کندن از آن همه زیبایی و استادی در ساخت اشیاء تزئینی مشکل است. مجسمه های کوچک ساخته شده از آبنوس (که خودشان به آن “ایبن” با سکون “ب”می گویند) که چوبی با وزن (چگالی) زیاد است. بیشتر به شکل حیواناتی چون شیر، ببر، فیل و زرافه. مجسمه های کوچک ساخته شده از عاج که با ظرافت هرچه تمام تر تراشیده شده اند. و نقاشی: این نقاشی ها روی بوم انگار با رنگ هایی فرازمینی رنگ آمیزی شده اند. زنده و درخشان. با طرح هایی گوناگون و اکثرا انتزاعی. رنگهایشان گویا با تو حرف می زند. برای خرید باید حسابی چانه زد. برای چانه زدن هم باید فرانسه بلد بود. حسابی چانه می زنیم غافل از اینکه هوا رفته رفته تاریک می شود…
اشتباه بزرگ را مرتکب شده ایم. در تاکسی نشسته ایم و به سمت ابیجان در حرکتیم. لامپی در کنار جاده روشن نیست و اگر تاکسی هم چراغش را خاموش کند حتی اگر 200 سیاه پوست کنارمان باشند چیزی نمی بینیم. رنگ پوستشان در شب مخلوط می شود و جز سیاهی چیزی دیده نمی شود. تقریبا زاغه ها را پشت سر گذاشته ایم که از دور ایست بازرسی را می بینیم. تا می خواهیم نفسی به راحتی بکشیم نگاهمان می دارند.
همان پلیس های با لباس نظامی هستند. یکیشان با راننده چند کلمه ای صحبت می کند و بعد به ما می گوید پاسپورتمان را بدهیم. کمی ترسیده ام اما به روی خودم نمی آورم و می گویم پاسپورتهایمان در هتل مانده و هیچ برگ شناسایی هم نداریم. می خواهد نگهمان دارد. می گویم مهمان رییس جمهورتان هستیم اما انگار اوضاع را بدتر می کند. نخیر. می گوید باید بازداشت شویم. به ناچار دست بکار می شوم. اسکناسی را در دستش می گذارم. تقریبا چهار هزار تومان ما می شود. کمی دورتر می رود و زیر کورسوی چراغ نگاهی به آن می اندازد. بر می گردد و می گوید: اگر می خواهی لطفی به من کنی لطف بزرگتری کن. حداقل ادب دارد! اسکناس دیگری از همان جنس به او می دهم و اجازه مرخصی می گیرم. کم مانده اسکورتمان هم بکند!
باری به هرجهت ترسان و تقریبا لرزان به آبادی (ابیجان) می رسیم و تازه فرداست که می فهمیم چه خطری از بیخ گوشمان گذشته است.
روز دوم نمایشگاه است. سفیر فارسی دانِ ساحل عاج یکی یکی به سراغ غرفه ها می آید و سلام و احوالپرسی می کند. به حق روابط عمومی قوی و خوبی دارد. دو خبرنگار سیما را می بینم که به اصرار از او می خواهند نامه ای (درستش امان نامه است البته!) به آنها بدهد تا بتوانند از ابیجان بیرون بروند. سفیر چیزی می گوید که عمق فاجعه را نشان می دهد. می گوید هرچند تا که نامه بخواهند به آنها می دهد اما اگر بیرون شهر گیر پلیس یا مردم بیفتند حتی جناب رئیس جمهور هم نمی تواند نجاتشان بدهد! آنها هم از خیرش می گذرند. اینجاست که واقعیت این همه سوت و کوری این کشور زیبا و رویایی برایم آشکار می شود: نبودِ امنیت. و تازه می فهمم دیشب چه شانسی آوردیم.
بعد از نمایشگاه برای آخرین خریدها به یک بازار صنایع دستی در همان ابیجان می رویم(Centre d’artisan) که آن هم بدک نیست اما به ارزانی بیرون شهر نیست، البته خطر جانی کمتری دارد! فردا و پیش از برگشت، یک گشت دریایی در خلیج گینه برایمان تدارک دیده اند که در نوع خود بسیار جالب است. داستان آن را در قسمت بعدی خواهید خواند.
دوستان و خوانندگان عزیز، از اینکه مشغله زیاد باعث شد نتوانم این سفرنامه را تکمیل کنم پوزش می طلبم. امیدوارم این فرصت در آینده نزدیک فراهم شود.
ساحل عاج: سفر به قارۀ سیاه – قسمت اول
ساحل عاج: سفر به قارۀ سیاه – قسمت دوم
توجه: این مطلب به طور اختصاصی برای writeage.com نوشته شده درج تمام یا قسمتی از این مطلب، تنها با ذکر نام سایت و آدرس دقیق این صفحه مجاز است. کلیه عکسها توسط اینجانب گرفته شده و استفاده از آنها در رسانه ها منوط به اخذ اجازه کتبی می باشد
سلام. من عازم ابیجان هستم. نوشته های شما کمی ترساند و در عین حال من را با فضای کلی آشنا کرد. خیلی ممنون.
من تصمیم دارم یک سفر به ساحل عاج برم و نوشته های شما برام بسیار جذاب و مفید بود متشکرم
سلام مرسی از وقتی که برای نوشتن سفرنامه گذاشتین . برای من عالی بود چون کسی از نزدیکانم به ساحل عاج سفر کرده و من با نگرانی دنبال اطلاعاتی از ساحل عاج بودم که پیدا نمی کردم ولی مطالب شما بسیار مفید بود امیدوارم وقتی برای کامل کردنش پیدا کنید البته اگه یادتون نرفته باشه آخه 2سال گذشته گویا 🙂
نمیدونم فرزانه جان اما فکر نمی کنم مشکلی باشه. با سفارت تماس بگیری راهنماییت می کنن.
سلام
ساحل عاج الان ویزا می ده؟
مسافر جان
فقط کسانی می تونن از فرودگاه دبی خارج شن که ویزای دبی رو داشته باشند.
در پاسخ به سوال دومت متاسفانه اونقدر وضع اقتصادی مردم خرابه (نهایت فقری که می تونی رو تصور کن) که حاضرند هر کاری برای چند فرانک بیشتر بکنند.
تفریح گاه به اون معنایی که در کشورهای دیگه هست من اونجا ندیدم. اما مناظر طبیعی اش بی نظیر (به معنای واقعی کلمه: بی نظیر) بودند.
با عرض سلام و تشكر بابت مطالب مفيدتون.2سوال داشتم كه ممنون ميشم راهنماييم كنيد.
اول اينكه در طي توقف در فرودگاه دبي اجازه خروج از فرودگاه به ايرانيان داده ميشود يا بايد براي اخذ ويزا از قبل اقدام كرد؟
و مورد دوم اينكه وضعيت ساحل عاج از لحاظ پاي بندي به اصول اخلاقي و جنسي و امكانات و تفريگاهها در مورد (…) در شهر و هتل ها به چه صورت هست؟
ممنونم بابت اينكه اطلاعاتتون را در اختيار مون قرار دادين.
خیلی عالی بود موفق و پیروز باشید
بادرود به هم میهنان گرامی
باوزکنید باخواندن این سفرنامه ترس و استرس و هیجان رادرخودم تجربه کردم. شاد و تندرست باشید
بسیار زیبا توصیف کرده اید
عالی و بسیار جالب بود با تشکر
چرا مردم؟ آنها هم از دست دولت مهر ورزشان به تنگ آمده اند ؟
خیلی خوب بود با تشکر
عاليييي بود مثل هميشه