دریای درون (The Sea Inside) فیلم برگزیده بخش فیلمهای خارجی اسکار 2005 اثری در خور تامل از کارگردان جوان و صاحب نام اسپانیا آلخاندرو آمنه بار است. فیلمی که در عین سادگی سبک و داستان، از لحاظ حسی اثری بسیار پیچیده و تکان دهنده است. در ادامه نگاهی می اندازیم به فیلمی که تا کنون بیش از 50 جایزه بین المللی را از آن خود کرده است.
دریای درون، از آن دست فیلمهایی است که داستان ساده و سرراستی دارند. فیلم اقتباسی از زندگی واقعی “رامون سم پدرو” است. رامون که در ابتدای جوانی قطع نخاع شد 30 سال تلاش کرد تا دادگاه حق مرگ آسان را برایش به رسمیت بشناسد تا بتواند به زندگی خود پایان دهد. فیلم ما را به درون زندگی پررنج و دشوار رامون می برد. خانواده ای که او را بسیار دوست دارند و دوستان و غریبه هایی که بدون درک رنج عظیمی که می کشد سعی دارند به او امید به ادامه زندگی بدهند.
از دید من فیلمهایی مانند دریای درون که سیر روایی ساده ای هم دارند دشوار ترین فیلمها برای نوشتن در باره شان هستند به علت اینکه مستقیما با احساسات عمیق انسانی تعامل می کنند. شما بعد از دیدن فیلمهایی اینچنین، به راحتی می توانید تغییرات احساسی خودتان را درک کنید و از آن لذت ببرید اما نمی توانید به آسانی این تغییرات و احساسات را برای دیگران بیان کنید. پس بهتر است به جای اینکار ، دیگران را به دیدن فیلم تشویق کنید، آنوقت است که شاید بتوانید احساساتتان را با هم به اشتراک بگذارید.
جدای از این مساله ، من شخصا از مرگ به خاطر ترحم یا مرگ آسان یا به عبارتی که در فیلم می آید Euthanasia دفاع می کنم و از این نظریه مرحوم سم پدرو که :(زندگی یک حق است و نه یک اجبار). باید به انسانهایی که در وضعیتهای شبه مرگ هستند این حق را داد که به زندگی خودشان بدون درد و آسان پایان بدهند.
پانوشت1: موسیقی زیبای فیلم اثر خود کارگردان یعنی آمنه بار است.
پانوشت2: اینجا می توانید مقاله ای را که مجله تایم در سال 1998 در باره زندگی سم پدرو نوشته است بخوانید.
فیلم بسیار تاثیر گذاریه.. بخصوص موسیقی متنش
به نظر من یکی از بهترین سکانس ها مناظره با کشیشه:
کشیش:این آزادی که زندگی رو از بین می بره آزادی نیست
رامون: این زندگی هم که آزادی رو از بین ببره زندگی نیست…
و بعد از اون چیزی که رن برادرش میگه بهش: تو خیلی زر می زنی…
کلا فیلم خوبی بود، من که لذت بردم…
در ضمن به تازگی با سایت شما آشنا شدم، حتما بازم سر میزنم، آخه به bookmark ها اضافه شدین
موفق باشین.
اتفاقا منم عاشق اون مونولگ زن داداشه هستم که به کشیشه گفت:
من از حرفهای شما راجه له اینکه زندگی حق و اجبار نیست وغیره چیزی سردرنیاوردم ،فقط همینو میدونم که تو «خیلی زر میرنی»